روشن شدن به حقیقت این جهان یا Enlightenment، از کجا بفهمم که واقعا حقیقت را تجربه کرده ام ؟!
موضوع روشن شدن به حقیقت' target=_blank href='/last-search/?q=حقیقت'>حقیقت، و تجربه مستقیم حقیقت این جهان، چیزی است که ادیان و مکاتب مختلف به آن پرداخته و همه بصورت واحد به آن اشاره کرده اند. حال سوالی که پیش می آید این است که اگر در مسیر یافتن حقیقت هستم، دقیقا از کجا بدانم که واقعا حقیقت را تجربه کرده ام یا خیالاتم بوده است ؟
آیا خورشید طلوع کرده است !؟!!!!
خیلیها که در مسیر یافتن و تجربه حقیقت و “من حقیقی” خودشان هستند، مدام از تجربه های متنوع و عجیب و غریب خود برایم تعریف میکنند و سوال دارند که آنچه تجربه کرده اند حقیقت دارد یا خیر. یکی نوری میبیند، یکی صدایی میشنود، و… . بسیار جالب است که همه این عزیزان، چیزهایی میبینند که آنها را بیشتر به تردید فرو میبرد که آیا واقعا حقیقت را تجربه کرده اند یا فقط گرفتار یک توهم شده اند ؟
باید گفت پس از اینکه خودِ حقیقت را تجربه کنید، سوال کردن اینکه آیا من واقعا حقیقت را تجربه کرده ام یا فقط یک توهم خودساخته درونی بوده است، دقیقا مانند این میماند که یک فرد که در روز روشن، و در فضای باز ایستاده(و خورشید مقابل چشمانش است)، بپرسد که ” آیا خورشید طلوع کرده است ” !؟ باید بدانید وقتی حقیقت را تجربه کنید، غیر ممکن است که بتوانید به آن تردید کنید، چون همه چیز همچون روز برای شما روشن میشود و حتی ذره ای تردید برایتان باقی نمیماند. حقیقت آنقدر پر نور و درخشان در برابر چشمان شما ظاهر میشود که شما لحظه لحظه آنرا در بند بند وجود خود حس میکنید و این تجربه آنقدر واضح و متفاوت با هر تجربه دیگر است که هیچ جای تردیدی برای شما باقی نمیماند.
مشکل مردم عادی این است که حتی پس از خواندن جملات بالا، بر اساس خوانده ها و هزاران جمله و شنیده ای که از گذشته در ذهن خود دارند(اما فقط چشم بسته به آنها باور کرده اند)، تصور میکنند که قرار است خورشید یا نوری را ببینند و تجربه ای عجیب و لذت بخش را در آینده به دست آورند ! مردم در سطوح هوشیاری پایین تر، حتی به تجربه مستقیم من حقیقی، تجربه خدا یا حقیقت این جهان، به شکل یک دستاورد یا یک تجربه اسرار آمیز که در آن نور هست یا فرشتگان هستند و… نگاه میکنند. حال آنکه هر تحلیل درونی یا تصویری که در ذهن خود وارد کنید، شما را یک گام دورتر از همان حقیقت واحد و مطلق خواهد کرد. زیرا اندکی بعد، شما خواهید فهمید این صدا، این فرشته یا تصویر یا….. در یک قاب عکس قرار داشت ! و کمی بعد میفهمید این قاب عکس روی دیواری بود و این دیوار در اتاقی و سرزمینی و کشوری و …. . و تازه اگر کمی باهوش و هوشیار باشید، خواهید فهمید که یک تجربه کننده و ناظر، ظرف رخ دادن تمام اینها بود ! که اگر این حضور و ناظر و تجربه کننده نبود، نه صدایی بود نه فرشته ای که بخواهد تجربه شود ! و به همین علت خواهید دید که شما همه چیز را دیدید اما آنچه باید می دیدید را به خاطر همین دیدنی های دیگری که در آنها محو شدید، گم کردید.
بگذارید همه چیز را روشن کنم، آنکسی که واقعا حقیقت را تجربه میکند، قصه مهیج یا داستان اسرار آمیز و خیالی برای شما ندارد. و اگر قصه یا داستانی برایتان تعریف کرد، دو حالت دارد. یا از فهم شما نا امید شده و درنتیجه در حال بیان نمادین و داستان گونه ی حقیقت به شماست، و یا اینکه کلا دروغ میگوید یا فقط خیال میکند که حقیقت را تجربه کرده است !
وقتی حقیقت را تجربه کنید، این تجربه آنقدر شدید و در هر لحظه در درون شماست که هر ثانیه از اوج شادی و لذت حاضرید دیوانه وار فریاد بکشید. یک شادی بی دلیل که فقط میتوانید از شدت شادی بیهوش شوید ! جالب این است که دیگران هرگز چیزی از این نوع شادی نمیدانند ! و خیلی نمیتوانید برای کسی تعریف کنید که این، چه نوع تجربه ایست ! تجربه ای آنقدر زیبا که نفس و کلامتان را بند می آورد. و زمانیکه بخواهید از ابزار ضعیفی مانند زبان و کلام، برای انتقال این تجربه به دیگران استفاده کنید، حس فرد لالی را خواهید داشت که میخواهد درباره معادلات فیزیک کوانتوم، با دیگران صحبت کند.