درک و شناخت حقیقت، همانطور که هست یا آنطور که دوست دارید باشد ؟!
اگر هوشیارانه به نظرات افراد مختلف در گذر تاریخ تا همین اکنون نگاه کنید، فریب عمیقی را در درک و شناخت حقیقت این جهان خواهید یافت که حتی بزرگترینها را به سادگی در دام خود می اندازد(حتی بدون اینکه خودشان بدانند). و آن این است که انسانها معمولا دوست دارند جهان را طوری ببینند که دوست دارند باشد، نه دقیقا همانطور که حقیقتا هست.
یافتن حقیقت، دقیقا همانطور که هست، یا آنطور که دوست دارید باشد !!؟
اگر صادقانه به بسیاری از باورهای خود و مردم نگاه کنید، خواهید دید که علت این باورها، لزوما از روی شناخت عمیق نیست. بلکه انسانها معمولا به چیزهایی باور میکنند که به آنها آرامش و ثبات داده و باعث میشود که جهان و حقیقت، همانطوری به نظر برسد که “دوست دارند” آنطور باشد !
مثلا برای لحظه ای به این فکر کنید که چرا بسیاری از افراد، به قوانینی مانند Karma باور دارند(قانونی که بیان میدارد هر کاری کنی به خودت باز میگردد). باید گفت مردم معمولا زمانی سراغ این باور میروند که کسی در حقشان بدی کند و به همین علت نیاز دارند که “باور کنند” یک قانون جهانی و پنهانی وجود دارد که قرار است انتقامشان را از آن فرد بگیرد.
حتی به این فکر کنید که چرا بعضی ها به خدا باور دارند(یا باور ندارند!) ؟!؟ خواهید دید که علت اصلی باور داشتن بسیاریها به وجود خدا، این است که “نیاز دارند خدایی باشد” و یا اینکه “نمیتوانند تصور کنند که چیزی بدون وجود یک خالق وجود داشته باشد !”. در این حالت باید گفت این طرز شناخت و یافتن حقیقت، کماکان اصلا خالص نیست ! زیرا فرد، به خدا باور دارد(یا باور ندارد)، فقط به این علت که “نتوانسته است در وضعیتی خلاف آن زندگی کند و تعادل ذهنی داشته باشد و پاسخی برایش بیابد”، نه لزوما به این علت که عمیقا به این سطح از درک درباره خدا رسیده باشد.
یا مثلا در مورد این فکر کنید که چرا بسیاریها میگویند :”مگر میشود جهان و خلقت بدون هدف باشد ؟؟؟! قطعا جهان و بودن ما در این لحظه هدفی دارد!!!”. ضمن اینکه در حال حاضر اصلا در مورد درست یا غلط بودن این موضوع حرف نمیزنیم، باید بدانید که اگر عمیقا و با هوشیاری مطلق به همین جمله از آن فرد نگاه کنید(اینکه جهان حتما هدفی دارد)، خواهید دید که کماکان علت اینکه بسیاری از افراد در تمام طول تاریخ این جمله را به زبان آورده اند، لزوما این نبوده که طالب حقیقت اند و حقیقت را اینطور یافته اند. بلکه در کمال شگفتی، علت اصلی به این باز میگردد که اگر در اعماق ناخودآگاه فرد مذکور کاوش کنید، خواهید دید که آن فرد، در زندگی خود نیز بدون هدف نمیتوانسته در جایی بنشیند و برای ساعتها هیچ کاری نکند !!! همچنین در سایر حرفهای آن فرد نیز خواهید یافت که او، توان و قدرت بودن و حضور، در جهانی که هیچ هدفی ندارد را ندارد !!! بنابر این خدا و بت ای ذهنی خلق میکند تا برای زندگی خود، هدفی نیز ایجاد کند. پس میگوید قطعا این جهان و این حضور ما هدفی دارد ! در اینصورت باید گفت هرچند این نوع استدلال لزوما عیبی ندارد، اما در نگاه پیشرفته تر و هوشیارانه تر، پر از اشکال است. زیرا شما چیزی را باور کرده اید، زیرا توانایی حضور در جهانی که با قوانینی بر خلاف آنچه تصور دارید اداره شود را نداشته اید. نه به این علت که “واقعا” خودتان حقیقت را اینطور یافته اید.
جالب است که حتی اگر به نگاه مردم درباره “خدا” دقت کنید، خواهید دید کماکان این نکته دیده میشود ! مثلا میگویند خدا مهربان است، بازهم نه لزوما به این علت که توسط تجربه مستقیم، خود این حقیقت را یافته اند ! بلکه به این علت که اگر خدایی که میخواهند به آن باور داشته باشند، مهربان نباشد(و مثلا کاملا ظالم باشد!!!!)، حضور در این لحظه و در این زندگی، برایشان بسیار ترسناک و دلهره آور میشود و نمیتوانند از نظر ذهنی و منطقی، حضور چنین خدایی را هضم کنند. و در اینصورت، باید گفت حتی خدایی که به این شکل به آن باور دارند، یک بت خود ساخته ذهنی است. نه حقیقت !
بنابر این اگر واقعا به دنبال حقیقت هستید، فقط و فقط به حقیقت اولویت دهید. نه به دیدن و یافتن و در حقیقت ساختنِ “آنچیزی که دوست دارید بیابید!!”.